کس ندانست پریشانی احوال تو را |
|
|
|
پیشگو به غلط گفت آینده و هم فال تو را |
|
غرق شدی، ناجی نشنید فریاد تو را |
|
|
|
شاید شنید، بها نداد تو و امثال تو را |
|
باور نشد طبیب کهنگی زخم تو را |
|
|
|
چون او دید سکوت و لب خندان تو را |
|
تب از درون سوزد و گلگون از برون |
|
|
|
علاج نیست تب داغ و درد پنهان تو را |
|
باغ تو پر شکوفه شد، اما چه سود |
|
|
|
میوه نداد شیرین کند کام تو را |
|
چشم حسد دریده شد بر شکوفهها |
|
|
|
شکوفه رفت، علف گرفت باغ تو را |
|
حاضر را تو دادی که مضارع را بسازی |
|
|
|
از کف بربودند ماضی و هم حال تو را |
|
تو خود غوطهوری در ظلمت خویش |
|
|
|
حسرت برند خوشی اقبال تو را |
|
ما را در اینستاگرام دنبال کنید sher_dar_sokhan @