چوب خشکـیـم در گذار این زمان پوسیدهایم |
|
|
|
آن درخـتـیـم کـه قـُدوم مـوریان بوسیدهایم |
|
موریان در ساقـه هم از ریشه ما را میخورند |
|
|
|
ما هـنوز در فکر دیـروز با دلی شوریدهایم |
|
تا به دیروز شاخ و برگی بس فراوان داشتهایم |
|
|
|
یادمان رفت دانهی ریز در زمین روییدهایم |
|
پوستمان از تن برون کردند و ما عریان شدیم |
|
|
|
بی لباس ماندیم و تن را ما به رنگ پوشیدهایم |
|
مسـیـر دور و نـبـود کـفـش مـناسـب پای ما |
|
|
|
پس دویدیم و بـرهـنـه پـا طریق پوییدهایم |
|
نـنـوشـیـدیم جـرعهای ما از شراب زندگی |
|
|
|
وقت چو کوته بود ،فقط ما خُمره را بوییدهایم |